نوشته شده توسط : آیلین
وقتی یکی با تمام احساسش دستاشو میذاره تو دستاتو اونارو با گرمای وجودش میفشره ...دوست داره بهش اعتماد کنی میخواد کنارش باشی انتظار داره باورش کنی ...اما تو با بی رحمی تموم دستای مهربونشو ول میکنی و اون از سر این که دیوانه وار دوستت داره هیچی بهت نمیگه ولی تو دلش داد میزنه :"عزیز تر از جونم ، همه ی دار وندارم ،عشقم منتظرتم برگرد ..." و تو میری و دستاتو تو دستای سردی میذاری که گرمایی ندارن تو دستایی قرارشون میدی که احساسی ندارن درکی از تو و عشقتم ندارن اونا تو رو نمیفهمن ...

اما تو بازم اصرار میکنی میخوای کنار دستای سردی باشی که تو رو نمیخوان

و یکی دیگه یه جای دیگه برای یه لحظه دیدین چشمات لحظه ها رو میشمره به خاطر تو حریف لحظه های سخت زندگی میشه این در حالیه که اون کسی که دستاشو با مهرت محکم و سفت گرفتی خودش کنارت و دلش جای دیگست ...

به کسی که دستاتو میگیره و وقتی نگاش تو نگات گره میخوره چشمای مهربونش پر از اشک میشه و میگه دوستت داره به کسی که وقتی سرش رو روی دستات میذاره گرمای اشکاشو احساس میکنی اعتماد کن ...

فقط اعتماد کن ... به اشکاش اعتماد ... به لحن صداش اعتماد کن ... به لرزش دستاش اعتماد کن ... بهش اعتماد کن

                                                                                                         



:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 26 آبان 1389 | نظرات ()